Get Mystery Box with random crypto!

داستانکده سکسی / رمان کده

电报频道的标志 hagdoni — داستانکده سکسی / رمان کده د
频道的主题:
داستان
电报频道的标志 hagdoni — داستانکده سکسی / رمان کده
频道的主题:
داستان
通道地址: @hagdoni
类别: 没有类别
语言: 中国
用户: 27.60K
频道的描述

سوراخ ارتباطی جهت تبلیغات @montiegoe

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

2

1 stars

0


最新信息

2024-04-11 09:43:37 نیاز زن مطلقه خواهرزن

چند روزی بود که واژن ندا مشکل داشت و من از سکس محروم شده بودم بعد از خوردن دارو هاش بردمش دکتر زنان که مشخص شد مشکلش رفع نشده و ی مدت دیگه باید از پماد و قرص همزمان استفاده کنه و شاید تا چند ماه آینده هم نباید سکس از جلو داشته باشیم من از سکس مقعدی بدم میاد بنابراین تا اطلاع ثانوی سکس تعطیل بود البته در خلوت خودم دنبال راه حلهای مختلف بودم ولی نتیجه نداشت خواهر زنم بیتا که دو سال بود طلاق گرفته بود گاهی میومد و به زنم کمک میکرد یه روز عصر که خواب بودم با صدای ندا بیدار شدم سریع خودمو به آشپزخونه رسوندم لوله زیر سینک ترک برداشته بود و آب داشت می پاشید به سر و صورت بیتا. سریع فلکه آب رو بستم وقتی برگشتم دیدم سرتاپای بیتا خیس آب شده و لباس نازکش به تنش چسبیده نمیتونستم از بدن جوان و زیباش چشم بردارم بردمش تو اتاق تا لباسهاشو با لباسهای ندا عوض کنه ولی مات هیکل و استایل بدنش شده بودم که با صداش که گفت میشه؟؟؟ به خودم اومدم و یواش رفتم بیرون تا لباسهاشو عوض کنه زنگ زدم از آچاره بیان سه راهی رو عوض کنن بالا سر تعمیرکارها وایساده بودم ولی بدن کم نظیر بیتا جلوی چشمام بود و فکرش مات و مبهوتم کرده بود تعمیرکارها که رفتن رفتم تو اتاق تا لباس عوض کنم لباسهای خیس بیتا رو دیدم برشون داشتم و بیتا رو توی اونا تصور کردم برای چند لحظه چینهایی که وسط خشتکش بود و همه به یک نقطه ختم شده بودن نظرم رو جلب کرد اون نقطه کس بیتا رو نشون میداد کمی نگاه کردم مچاله ش کردم و انداختم تو لباس چرکها. فردا تعطیل بود و قرار بود بیتا شب هم بمونه لباسهاشو ریخت تو ماشین و اومد نشست تلویزیون روشن بود ولی بیتا بی اختیار به زمین خیره شده بود من هم داشتم اونو نگاه میکردم که ی لحظه نگاه هامون با هم تلاقی کردن و بعد از چند ثانیه هر دو به تلویزیون نگاه کردیم من چشمم به تلویزیون بود ولی در واقع بدن لخت بیتا جلوی چشمام بود سفید بدون چین و چروک، جوان و خوش استایل. ندا با خوردن قرصهاش به خواب عمیقی فرو رفته بود تی وی رو خاموش کردم و با اشاره سر بیتا رو به اتاق دعوت کردم آروم بهش گفتم اون اتاق سرده تو اینجا بخواب من میرم اون ور با دستپاچگی گفت نه نگاش کردم گفت نه همینجا بخواب با تعجب گفتم پیش هم؟ سرشو انداخت پایین و گفت از وقتی خیس شدم سردم شده اگه اشکالی نداره پیش هم بخوابیم تا گرممون بشه گفتم اگه از نظر تو اشکالی نداشته باشه… که با عجله گفت نه اتفاقا برا جفتمون خوبه. چراغها رو خاموش کردم گفت چراغ خوابو روشن نکن چیزی نگفتم و تو نور کم اتاق رفتیم روی تخت بیتا رو به دیوار و پشت بمن خوابید و گفت اگه میشه منو بغل کن تا گرم بشم با احتیاط کامل با کمی فاصله از پشت بغلش کردم چند لحظه بعد اومد عقب تر تو بغل من و منم کامل چسبیدم بهش بعد از چند لحظه لمس بدن بیتا باعث شد کیرم شق بشه یواش خواستم ازش فاصله بگیرم تا کیرمو حس نکنه که همونطور که میومد عقب گفت اشکال نداره قشنگ بچسب بهم و سفت بغلم کن سردمه. با تردید طبق خواسته ش عمل کردم کیر شق شده م اذیت میکرد که یکدفعه با دستش گرفت و گذاشت بیخ لاپاش ی جایی بین کس و کونش دیگه کیرم شروع کرد به نبض زدن گفت هه چه باحاله!!! گفتم چی؟ گفت نبض میزنه……این کارش چه معنی میده؟ راستش میگه خیلی تحریک شدم و میخوام ی حرکتی بزنم. خوب منتظر چیه؟ ینی بزنه؟ آره خوب فکر کنم خوشم بیاد. دیگه داشتم دیوونه میشدم ی کم فکر کردم که گفت منتظر چی هستی؟ منم با احتیاط پیژامه شو کشیدم پایین و بعد هم مال خودمو. یواش یواش کیرمو کردم بیخ رونش. گفت ی کم بالاتره ها!!! گفتم من از آنال خوشم نمیاد. کمی فکر کرد قمبلشو بیشتر کرد و سر کیرمو گذاشت لای کس خیسش و منتظر حرکت من موند من همیشه کس کردن از پشت رو دوست داشتم چون مزه کس و کون رو با هم میچشیدم ولی میخ شده بودم و تو شوک بودم که بیتا دوباره کیرمو گرفت و کلاهکشو کرد لای کصش من باز هم بی حرکت بودم گفت بیچاره ندا چی میکشه از دست تو بابا ی حرکتی بزن بفرستش تو. انگار تازه از خواب بیدار شده بودم با دستهام کمرشو گرفتم و بکن بکن و شروع کردم اول آروم بعد کم کم سرعتمو بیشتر کردم چه کس متفاوتی بود گوشتالو، نرم و آبدار، دقیقا همونی که دوست داشتم چند بار خودمو بلند کردم کمرمو گذاشتم رو کونش و با فشار بیشتر کردم تو کصش که هر دفعه با ناله ای خفیف، نفس نفس میزد و میگفت بکن دیگه دیوونه. مانورهای مختلف من عطشش رو بیشتر میکرد و قلبم داشت از سینم میزد بیرون. دیگه زمان از دستم در رفته بود فقط میدونم وقتی آبم میومد صدای نفسهام خیلی زیاد شده بود ضربانم بالا بود و گر گرفته بودم انگار تموم جونم داشت از سر کیرم میزد بیرون. خواستم بلند شم که بیتا گفت نرو همینجوری بخواب تا هردومون آروم بشیم.

40.9K views06:43
打开/如何
2024-04-10 21:10:14
39.3K viewsedited  18:10
打开/如何
2024-04-04 16:18:53 #داستان
سلام
این داستان کاملا واقعیه فقط من بلد نیستم زیاد بال و پر بدم
خلاصه و‌مفید میگم
چند سال پیش ک مجرد و دانشجو بودم یکی از همسایه دختری داشت ک‌کلاس سوم راهنمایی بود و درس ریاضی ضعیف بود
دخترشو میاورد پیش من بهش ریاضی نشون بدم من میبردمش تو اتاقم درسش میدادم و مادرش میرفت پیش مادر من صحبت میکردن
این دختر همسایه ک اسمش نسترن بود خیلی اندام میزانی داشت و پیش من با تاپ و شلوارک بود بیشتر وقتا وقتی دقت میکردم کوسش ب شلوارکش چسبیده بود و معلوم منم نگاه میکردم و چیزی نمیگفتم چند ماهی میکذشت دیگه باهم راحت بودیم چند روزی خانوادم رفت شهرستان برای عروسی من امتحان ترم داشتم موندم مادر نسترن طبق معمول نسترن رو اورد پیش من ک‌درسش بدم وقتی دید ک من تنهام. خودش رفت خونه کاراشو انجام بده منو نسترن رو تنها گذاشت یکم با نسترن ریاضی کار کردم و گفتم یکم استراحت کن دوباره شروع میکنیم
در وقتی داشت استراحت میکرد با گوشی بازی میکرد ک یک لحظه رد شدم دیدم داره فیلم سکسی میبینه اونم فهمید ترسیده بود قرمز سده بود
التماس میکرد ک مامانش نفهمه دیگه تکرار نمیکنم
خلاصه منم حرفی نزدم و گفتم بیا بقیه ریاضی رو نشونت بدم اومد نشست کنارم ک درس بدم بهش گفتم نسترن خجالت بکش چرا فیلم نگاه میکنی اگع کاری داشتی ب خودم بگو اونم گفت چ کاری
گفتم هر کاری منم بغلش کردم اونم ساکت و ترسیده بود گفتم نسترن نترس فقط عشق بازی میکنیم تا هوسمون بخوابه
سریع تاپشو در اوردم شروع کردم ب خوردن ممه هاش اونم ترسیده بود حرفی نمیزد میگفت مامانم میفهمه منو میکشه منم بی توجه فقط دوتا ممهاشو میخوردم بعد شلوارک و شورتشو در اوردمش روش خوابیدم منم لخت شدم شروع ب خوردن کوسش کردم اینقدر خوردم ک گفت بسه آبم اومد بی حال شدم از روش بلند شدم کیرم از شدت شق شدن داشت میترکید گفتم کون میدی یا میخوریش گفت میخورم اینقدر کیرمو لیس زد تا منم آبمو روی ممه هاش آوردم
یکم بغلش کردم بعد رفت ممه هاشو شست نزدیک پنج بار این کار رو باهم انجام دادیم ولی ن کوس ن کونش نکردم چون بچه بود دردسر میشد
ببخشید ک بلد نبودم خاطرمو خوب توضیح بدم

47.0K viewsedited  13:18
打开/如何
2024-03-23 16:37:40 بهم بده میشه ماهی یک و نیم و حداقل مخارج شخصی خودم در میاد. بعلاوه انجام کارهای شخصیش یعنی هر روز زمان بیشتری رو باهاش خواهم بود و منم که واقعا مجذوبش شده بودم تصمیم گرفتم قبول کنم
قرار بود در آخر روز گزارشی از وضعیت روز اولم بهشون بدم!
مشغول انجام کارها بودم و نزدیک آخر وقت بود که خانم رییس صدام زد تا گزارش روز اولم و بازخوردم از فضای کار رو بهشون گزارش بدم! با هم رفتیم روی مبل ها نشستیم! خانم رییس پاهاشونو از هم باز کرده بودن و روبروی من نشسته بودن و حالت ارباب رعیتی داشتن! منم کاملا مطیعانه جلوشون پاهامو بسته بودم و سرم با زاویه رو به پایین بود و جرات نگاه کردن تو چشماشونو نداشتم! وقتی روبروشون نشسته بودم قدم به زور به سینشون می‌رسید! و عرض شونه هاشون اینقدر پهن بود که دو تای من بود!
خوب بگو ببینم! فکر می‌کنی می توانی از عهده کارهام بر بیای؟؟ میتونم روت حساب کنم ؟؟
مشتاقانه جواب دادم بله خانم ! حتما من در خدمتم
51.7K viewsedited  13:37
打开/如何
2024-03-23 16:37:40 ئولیت به درد کارهای بزرگ نمیخوره! فعلا باید خرده کاری هامو انجام بدی! باید نامه ها رو ببری بایگانی! نامه ها رو برام بیاری! اسناد جلسات رو برام آماده کنی! و ی سری کارهای دیگه که در ادامه بهت میسپارم! راجع به حقوق هم قانون شرکت اینه که تو این مدت ۶ ماهه حقوقی نداری و اون اصلا دست من نیست. ولی اگه اینقدر واجبه که یه کم پول بگیری میتونی در کنار کارهای شرکت، یه سری کارهای شخصیمو انجام بدی چون خودم وقت نمی کنم بهشون برسم ! منم هر از گاهی یه کم بهت پول میدم که جیبت خالی نباشه!
_بله من خیلی به این پول نیاز دارم ولی ببخشید منظورتون چیه از کاراهای شخصی؟
_خیلی کار ساده ای هست ولی در عین حال در ارزیابی تو توسط من خیلی تاثیرگذاره! می‌خوام اگه قبول کردی کار رو تمام و کمال انجام بدی و هیچ جای عذر و بهونه ای برای کم کاری وجود نداره! در عوض هم برات تجربه میشه و هم میتونی کلی چیز از من یاد بگیری! هرچند که همه اینا به پشتکار خودت برمیگرده!
_خانم همه تلاشمو میکنم تا شما راضی باشین! بفرمایید چیکار باید کنم!
_خوب از اونجایی که من کارهای مدیریتی زیادی دارم و سرم خیلی شلوغه می‌خوام کسی ور دستم باشه که بتونم بهش اعتماد کنم و بخشی از کارهامو بعدا بسپرم بهش! برای همین کسیو می‌خوام که تو انجام کارهای شخصیم کمک کنه و ازم اطاعت کنه و بتونه از عهده کارام بر بیاد ! اگه قبول داری بگو که شرایط رو بهت توضیح بدم !نمی‌دونستم منظورش از کارهای شخصی چیه ! با این حال من به اون پول نیاز داشتم ! مجبور بودم هر کاری باشه رو قبول کنم ! پس گفتم بله خانم.
_خوب باید هر کاری میگم رو اطاعت کنی! بعد از کار باید منو برسونی منزل! خریدها رو انجام بدی! تمیزکاری فضای دفتر کار که از وظایفته! ولی اگه بتونی خونمو هم مرتب و تمیز کنی پوئن مثبته برات! شاید بگی کارهای شخصی من رو چرا باید انجام بدی! ولی همون طور که گفتم من برای خودم معیارهایی برای ارزیابی دارم و با انجام این کارها احتمال اینکه بعد از این ۶ ماه استخدام رسمی شرکت بشی افزایش پیدا میکنه! تو که نمیخوای بعد ۶ ماه به مدیر عامل بگم به دردم نمیخوری؟؟ از همه اینا گذشته اینطوری به یه ذره پولی که روزانه لازم داری هم میرسی!
نمی‌دونستم الان باید چی بگم! از طرفی نمی‌خواستم کارمو که تازه به دست آوردم از دست بدم و میخواستم حتما ازم راضی باشه ! از طرفی هم اگه کسی میفهمید که دارم این کارو میکنم خیلی برام بد میشد و شخصیتم خرد میشد! من با این تحصیلات و این سن باید پادویی دختری کوچیکتر از خودم رو میکردم ! اگر خونوادم میفهمیدن چه فکری راجع به من میکردن!انگار متوجه تردیدم شد و گفت:
_خب لازم نیست همین الان جواب بدی میتونی تا آخر ساعت فکر کنی و بعد بگی. فعلا برو این نامه ها رو ببر بایگانی! این پولم بگیر سر راه ی لیوان قهوه برام بیار چون سرم درد می‌کنه از نگاه زیاد به مانیتور!
خیلی بهم برخورد! با اینکه ده سال ازم کوچیکتره ولی صلابت حرف زدنش جوری بود که انگار داره با بچه ۱۰ ساله صحبت می‌کنه! همه اینا رو بزارین کنار اختلاف قدمون! واقعا اعتماد به نفسمو از دست داده بودم و جرات مخالفت نداشتم! بلافاصله چشم گفتم و نامه ها رو بردم بایگانی و برگشتی برای خانم قهوه خریدم! یه تراول پنجاهی بهم داده بود و قهوه سی تومن بود. وقتی خواستم بیست تومن بقیه پولو بهش بدم گفت: بقیش مال خودته، بزار جیبت لازمت میشه!
با اینکه توی اون لحظه خیلی برام تحقیرآمیز بود ولی بعدش که منطقی و به دور از احساسات فکر کردم به خودم گفتم لااقل با این بیست تومن میتونم خودمو تا خونمون برسونم. اگه روزی پنجاه تومن هم
49.2K views13:37
打开/如何
2024-03-23 16:37:39 ید ولی من بهشون قول دادم که شما از من راضی باشید. شاید الان چیز زیاد…
یهو حرفمو قطع کرد و با بی حوصلگی گفت: اوکی بذار تمرکز کنم فعلا ساکت باش میام حرف می‌زنیم.
دختری که موقع ورود من به دانشگاه یه بچه دبستانی بود، کوچکترین تلاشی برای حفظ غرور و احترام من نمی‌کرد و من به ناچار در نهایت خصوع باهاش حرف میزدم تا دچار دردسر نشم. اون حتی موقع مخاطب قرار دادنم، منو جمع نمی بست. فضای رئیس مرئوسی کاملا تو اتاق ملموس بود. از یه طرف به خاطر رفتار تحقیر آمیزش کلافه میشدم و از طرف دیگه زیبایی و اعتماد به نفسش جوری مستم کرده بود که هر لحظه ممکن بود قید آبرمو بزنم و خودمو بندازم زیر پاهای سفیدش. بعد از یک ربع بالاخره از پشت میزش بلند شد تا بیاد روی مبل کنارم بشینه! نگاهی به صندلی خانم کردم و صندلی عادی به نظر می‌رسید ! وقتی خانم از روی صندلی بلند شد احساس میکردم خودم دارم کوچیک و کوچیک تر میشم تا وقتی که قد راست کرد حس میکردم حداقل باید دو متر قدش باشه و ناگهان اون حس قدیمی مقایسه با دخترای قدبلند اومد سراغم و همش داشتم به این فکر میکردم که من با قد ۱۴۵ سانت الان تا کجای خانم هستم! وقتی خانم به نزدیکی من رسید به رسم ادب بلند شدم! سرم از اختلاف قدی بینمون گیج رفت !خانم با اون قدش پاشنه بلند هم پوشیده بود و من با اینکه ده سال بزرگتر از ایشون بودم ولی قدم تا سگک کمربند شون بود ! استرس شدیدی داشتم. نمیدونستم الان کار درست چیه. خیلی ترسیدم ! خانم به راحتی میتونست پاشو روم بذاره و منو زیر پاش مثل ی حشره موذی له کنه. از یه طرف دوست داشتم سکوت اتاق رو بشکنم اما از طرف دیگه میترسیدم اگه چیزی بگم عصبانی بشه. توی همین فکرا بودم و ناخواسته زل زده بودم به پاهاش که گفت:
_قرار شده شش ماه پیش من آزمایشی کار کنی و آموزش ببینی تا راجع به جذبت تصمیم بگیرم. توی شرکت ما مدت کار آزمایشی برای افراد با تجربه و مهارت مختلف متفاوته ولی تو این مدت حقوقی به فرد تعلق نمیگیره. اگه ازت راضی بودم بعد از دوره آزمایشی راجع به بقیه مسائل صحبت میکنیم.
_بله خیلی ممنون از توضیحات…
دوباره حرفمو قطع کرد و در حالی که از روی مبل بلند میشد بره به سمت میزش گفت
_فعلا اون سیستمو روشن کن و یکم باهاش ور برو تا کم کم خرده کاری هامو بهت بدم انجام بدی. اگه راجع به این حرفا سوال یا ابهامی داری بپرس.
_نه خیلی ممنون توضیحاتتون جامع و کافی بود.
_باید خودتو تو مدت ثابت کنی تا بتونم کارهای مهمترین بهت بسپارم !
اون روز با تمام بی توجهی ها و تحقیرهایی که دیدم، بهترین روز زندگیم بود. هر لحظه که می‌گذشت بیشتر به این نتیجه می‌رسیدم که از تحقیرهای خانم فاکری نژاد لذت میبردم. تنها مشکل این بود که تا ۶ ماه هیچ حقوقی نداشتم. از حقوق سربازیم فقط صد تومن ته کارتم مونده بود و با اینکه با خانوادم زندگی میکردم و برای خونه و غذا مشکلی نداشتم، ولی به هر حال هزینه های شخصیم بود و اصلا روم نمیشد تو ۲۹ سالگی از بابام پول بگیرم. کاش حداقل یه حقوق خیلی کمی میدادن وگرنه چند روز دیگه اصلا چطور میخواستم از خونه تا شرکت برم و بیام؟!
روز بعد یا کلی خجالت و پته پته اینارو به خانم فاکری نژاد گفتمو ازش خواهش کردم از مدیر عامل بخواد که یه چیز کمی ماهیانه بهم بدن تو این ۶ ماه.
خانم فاکری نژاد: ببینم قبلا جایی سابقه کار داشتی؟
_نه خانم!
_خوب با این سنت عجیبه که تا حالا سابقه کار نداشتی! شما آقایون برای فرار از سربازی و مسئولیت درس رو بهونه میکنید ! منم دانشجوی سال دومم و با این حال سابقه کارم ازت بیشتره! این یعنی مسئولیت پذیری پایینی داری! آدم بی مس
43.6K views13:37
打开/如何
2024-03-23 16:36:43 زیردست خانم رئیس
1402/11/02
#ارباب_و_برده #تحقیر

من اسمم نادره و داستان مربوط به زمانی هست که توی ۲۹ سالگی تازه سربازیم تموم شده بود و برای استخدام وارد یه شرکت خصوصی شده بودم. من فوق لیسانس مهندسی صنایع دارم و به خاطر طول دادن دانشگاه و پشت کنکور ماندن و سربازی، ورودم به بازار کار طول کشید و به جز چیزایی که تو دانشگاه یاد گرفته بودم، چیزی بلد نبودم و عملا توی بازار کار صفر کیلومتر حساب میشدم.مدیر عامل شرکت بعد از مصاحبه نهایی داشت کار جدیدم رو بهم معرفی می‌کرد._آقا نادر متاسفانه سنت یکم بالاست. توی دوران تحصیلت تنبلی کردی. مسئول همین قسمتی که قراره پیشش کار کنی دانشجوی سال دوم کارشناسیه. الان یه ساله داره با ما کار میکنه و به سرعت پیشرفت کرده و به خاطر همین الان یه نیرو براش جذب کردیم که وردستش باشه. من یکم رکم راستشو بخوای وقتی رزومتو نشونش دادم قبولت نمی‌کرد. می‌گفت این آدم ده سال از من بزرگتره چطوری بهش دستور بدم و انتظار داشته باشم منو رییس خودش بدونه. با اصرار من و با توجه به اینکه شدیداً کمبود نیرو داریم قبول کرده که تو بری پیشش کار کنی. با این حال کماکان معتقده تو به درد اینجا نمیخوری و زیاد طول نمیکشه یا خودت استعفا میدی یا مجبور میشیم باهات خداحافظی کنیم. سعی کن منو پیشش رو سفید کنی و بهش بفهمونی که اشتباه نکردم. اگه میخوای مثل اون پیشرفت کنی، باید توکار غرور نداشته باشی. اخلاقش یکم تنده ولی خیلی چیزا میتونی ازش یاد بگیری.
_چشم آقای سیروانی خیالتون راحت تمام حواسمو جمع میکنم که شرمنده شما نشم.
_برو ببینم چکار میکنی؛ طبقه بالا، سالن سمت راست، اتاق یکی مونده به آخر خانم فاکری نژاد. خودتو معرفی کن تا کارتو باهاش شروع کنی.
توی راه که داشتم به سمت اتاق خانم فاکری نژاد میرفتم، به حرفای مدیرعامل فکر میکردم. هر جور شده بود باید رضایت رئیس جدید مو جلب میکردم و بهش ثابت میکردم که لیاقت اعتماد مدیر عاملو داشتم. ببخشید خانم فاکری نژاد شما هستید؟ سی ثانیه بعد همون‌طور که سرش تو گوشی بود، بدون اینکه نگاهم کنه گفت
_آره شما نیروی جدیدی؟
_بله
_بیا تو درم ببند!
قبل از اینکه ببینمش فکر نمی‌کردم این مدیر بداخلاق کم سن و سالَم اینقدر زیبا باشه. یه مانتوی کوتاه قهوه ای سوخته که تا یه ذره زیر باسنش اومده بود، با یه شلوار مشکی. توی اتاق دو تا میز با سیستم بود که یکیش گوشه اتاق بود و خانم رئیس پشتش نشسته بود. میز کوچکتر هم که مانیتور روش، در زاویه دید خانم رئیس بود احتمالا قرار بود میز کار من باشه. هیچ تناسبی بین اندازه میزها وجود نداشت و میز خانم رییس تقریبا دو برابر میزی بود که قرار بود مال من باشه! عجیب تر این بود که خانم رئیس وقتی رو صندلی نشسته بود همچنان از من بلندتر بود! من قدم کوتاهه ولی احتمالا خانم رئیس هم روی صندلی مرتفعی نشسته! دو تا مبل راحتی دو نفره روبروی هم با یه میز بینشون هم وسط اتاق بود‌. بوی ادکلن خانم فاکری نژاد کل اتاق رو پر کرده بود. نیم ساعت بعد از اینکه روی مبل نشستم و در و دیوار رو نگاه کردم، به خودم جرأت دادم و فضای سکوت اتاق رو شکستم.
_ببخشید خانم فاکری نژاد من باید چکار کنم؟
جوابی نیومد. بعد دو دقیقه دوباره سوالم رو تکرار کردم. این دفعه بعد از سکوت چند ثانیه ای آروم سرشو از مانیتور بالا آورد و با اخم یه نگاه به سر تا پام انداخت و زل زد تو چشام و گفت همیشه اینقدر عجولی؟
حرف مدیر عامل یادم افتاد و با ترس از این که نکنه از این هم عصبانی تر بشه آب گلوم رو قورت دادم و گفتم: نه ببخشید منظوری نداشتم‌. جوابی نیومد و من بلافاصله ادامه دادم:
_آقای مدیر گفتن که شما تمایلی به استخدام من نداشت
41.9K views13:36
打开/如何
2023-12-11 22:54:53 اینجا بیا پول درو کن تریییددد کن
12.7K viewsedited  19:54
打开/如何
2023-12-06 22:35:07 پوللللل درارررر
14.2K views19:35
打开/如何
2023-10-24 22:58:16 سلام پسرم 16سالمه
یه رفیق دارم اسمش شایان هست از بچگی دوست بودیم رفت آمد داشتیم
مامانم 36سالشه
مامان اونم 40سالشه
من اصلا فکر این چیزا نبودم و فقط دوستی
حتی چند بارم خونشون شب مونده بودم اونم همینطور
راستش شده بود یکدفعه کون مامانش یا پاش رو ببینم اما فکر دیگه ای نه
یه روز صبح شایان اومد خونمون حدود ساعت 10نشستیم ایکس باکس بازی کردیم
بعد شطرنج مثل همیشه عادی مامانم حولشو اومد برداشت بره حموم دیدم رفتار شایان عوض شد گفت بسه خسته شده ام اینا منم گفتم یکم دراز میکشم
اما پاشدم رفت تو اتاق که حموم توش بوداروم دیدمش رفت دم حموم شرت مامانمو برداشت مالید به کیرش و سوتین برداشت کیرشو گذاشت لاش تعجب کردم
گفتم بهش میگم دیگه نیاد از فردا تا این همه سال دوستیم بدنشه نزدیکای نهار بود بابام نمی‌یومد خونه برای نهار دیدم الکی هی می‌ره
کیرشو میماله به مامانم شب سعی کردم بره دیدم برو نیست شب موند منم نخوابیدم دیدم پاشد رفت اتاق مامانم آروم دست گذاشت رو کونش دید خوابه کیرشو درآورد مالید به کون مامانم اومد بیرون منم عصبی شدم گفتم فردا جبران میکنم رفتم خونشون مثل خودش الکی کیرمو مالیدم به مامانش آروم دست زدم به سینش تا جبران شه خواستم یه دعوای الکی دوستیمون بهم بزنم با خودم گفتم شاید یک شب اینجوری شده منم جبران کردم فعلا ولش کن
بابام هریک ماه یکبار یک هفته شب کار بود شایان گیر داد بریم خونتون فهمیدم قصدی داره قبول کردم
مامان من واقعا کون خوبی داره گنده بزرگ است پاهاش هم همیشه لاک میزنع خوبه سینش هم گندش قدش هم 165هس
رفتیم خونه برعکس مامانم یه تاپ نازک پوشیده بود سوتین نداشت سینش معلوم بود
شرتک کوتاه داشت تا بالای زانوش بود پشت تاب هم توری بود
تا رسیدیم متوجه شدم شایان سیخ کرد
شام خوردیم مامانم گفت کمرش درد می‌کنه
شایان هم سریع گفت من ماساژ بلدم
منم گفتم دستت درد نکنه نمیخواد
مامانم گفت اگه بلدی بیا ماساژ بده درد می‌کنه
منم گفتم خودم ماساژ میدم مامانم گفت چند بار دادی دیدم چقدر بد آروم بوده بزار ببینم شایان چیکار میکنه
اونم از خدا خواسته مامانم داراز کشید
شایان روغن زیتون آورد لباس مامانمو داد بالا سینه های مامانم افتاد بیرون منم رفتم لباسو کشید پایین شایان گفت لباس روغنی میشه دادبالا دوباره جفت سینه هاش افتاد بیرون روغن ریخت ماساژ داد رفت سمت کونش یکم شلوار داد پایین مالید بعد شکمو مالید مامانم حال میکرد منم دنبال راهی بودم گفتم الان تموم میشه منم رفاقت بااین مادر جنده کس کش تموم میکنم
شایان به مامانم گفتم گردنتو میخوای ماساژ بدم اونم گفت آره تاب مامانمو درآورد و بالاتنه رو لخت کرد گردنو مالید بعد برش گردوند سینه هاشو می مالید خودمم سیخ کردم 5دیقه می مالید سینه رو اومد پایین شرتک کشید پایین مامانم هیچی نگفت مامانم هیچی تنش نبود فقط شرت داشت شرتشم نازک بود رفتم دست شایان گرفتم بردم اتاق زدم تو سرش گفتم چه گوهی میخوری کونی گفت ببین راستش من رو مامانت کراشم بزار کارمو بکنم فقط میمالم کار دیگه ای نمیکنم قول بعد بیا خونه ما من خودم کمکت میکنم برای مامانم قول میدم هرکاری بگی میکنم بزار کارمو تموم
بشه دیگه کاری نمیکنم هیچی اصن دیگه منو نبیبینی اینا کلی زر زد
منم قبول کردم
رفت دوباره پیش مامانم شروع کرد رون رو ماساژ داد اومد تا ساق و کف پا ماساژ داد
مامانم به من گفت یاد بگیر
اون یکی پاهم همینطور ماساژ داد
خودشم پاشد شلوار درآورد گفتم چه گوهی میخوری گفت با شلوار لی سخته شرتم بلنده گفتم کاری بکنی میگامت ها
مامانمو برگرداند و رو پایین کون مالید
تعجب من این جا بود که مامانم هیچی نمی گفت که چرا اینجوری میکنی
بعد کون مامانم رو مالید شرتو داد لای کونش و لوپ کونو مالید
خود مامانم شورتشو درآورد
و کامل لخت شد آنقدر سیخ کردم داشت از شلوارم میزد بیرون

مامانم کامل ساکت بود چیزی نمی‌گفت
منم رفتم جلو نتونستم تحمل کنم
شایان از یه طرف میخواست بکنه از یه طرف میترسید
دستمو گزاشتم رو کونش
اما هر طوری بود خودمو بلند کردم اومدم اومدم کمی این ور دراز کشیدم
شایان شرتشو درآورد اما دو دل بود
بالاخره کیرشو گذاشت دم کون مامانم ویکم کرد تو مامانم ناله میکرد نمی‌دونستم چیکار کنم
از یک طرف دلم میخواست برم کیرمو بکنم تو کص
از یک طرف می گفتم نباید این کارو بکنم بشینم شایان رو تماشا کنم
دوباره با خودم میگفتم شایان بیرون کنم تمام
قبلاً همچین داستان هایی رو شنیده بودم که مثلاً کسیو کردن که پسر بزرگ داشته
اما برای خودم پیش آمده بود
شایان هم آرام آرام میکرد تو ومامانم ناله میکرد
164.6K views19:58
打开/如何